Bible

Elevate

Your Sunday Morning Worship Service

Try RisenMedia.io Today!

Click Here

Mark 4

:
Farsi - PCB
1 بار ديگر عيسی در كنار درياچه به تعليم مردم پرداخت و جمعيتی بزرگ نزدش گرد آمدند، بطوری كه مجبور شد در قايقی بنشيند و كمی از ساحل فاصله بگيرد و از همانجا با مردم سخن گويد. او وقتی می‌خواست چيزی به مردم بياموزد، معمولاً آن را بصورت داستان بيان می‌كرد. مثلاً يكبار اين داستان را نقل كرد:
2
3 «گوش كنيد! روزی كشاورزی رفت تا در مزرعه‌اش تخم بكارد.
4 هنگامی كه تخم می‌پاشيد، مقداری از تخمها در جاده افتادند و پرنده‌ها آمده، آنها را از آن زمين خشک برداشتند و خوردند.
5 مقداری نيز روی خاكی افتادند كه زيرش سنگ بود؛ به همين خاطر زود سبز شدند، ولی طولی نكشيد كه زير حرارت آفتاب سوختند و از بين رفتند، چون ريشۀ محكمی نداشتند.
6
7 بعضی از تخم‌ها نيز در ميان خارها ريخت؛ خارها دور آنها را گرفتند و نگذاشتند ثمری بدهند.
8 اما مقداری از تخمها در زمين خوب و حاصلخيز افتادند و سی برابر زيادتر و بعضی‌ها تا شصت و حتی صد برابر ثمر دادند.
9 اگر گوش داريد، گوش كنيد!»
10 پس از آن، وقتی آن دوازده نفر و ساير پيروانش با او تنها بودند، از او پرسيدند: «منظور از اين داستان چه بود؟»
11 عيسی جواب داد: «خدا به شما اين اجازه را عطا فرموده تا اسرار ملكوتش را درک نماييد. ولی برای آنانی كه از من پيروی نمی‌كنند، بايد همه چيزها را به صورت مُعّما و مثل بيان كرد.
12 همانطور كه يكی از پيامبران فرموده: با اينكه می‌بينند و می‌شنوند، اما چيزی درک نمی‌كنند و بسوی خدا برنمی‌گردند تا خدا گناهانشان را ببخشد.»
13 سپس به ايشان گفت: «اگر منظور اين مَثَل را درک نكرديد، مَثَلهای ديگر را كه خواهم گفت، چگونه خواهيد فهميد؟
14 منظور از كشاورز كسی است كه پيام خدا را مانند تخم در دل مردم می‌كارد.
15 آن جادۀ خشک كه بعضی تخمها بر آن افتاد، دل سنگ كسانی است كه پيام خدا را می‌شنوند، ولی چون قلبشان سخت است، فوراً شيطان می‌آيد و آنچه را كاشته شده است می‌ربايد.
16 خاكی كه زيرش سنگ بود، دل كسانی است كه با خوشحالی پيام خدا را می‌شنوند.
17 ولی مانند آن نهال تازه، چون ريشۀ عميقی نمی‌دوانند، دوام نمی‌آورند. اينها گرچه اول خوب پيش می‌روند ولی همينكه بخاطر كلام آزار و اذيتی ببينند، فوری ايمان خود را از دست می‌دهند.
18 زمينی كه از خارها پوشيده شده بود، مانند قلب اشخاصی است كه پيام را قبول می‌كنند،
19 اما چيزی نمی‌گذرد كه گرفتاريهای زندگی، عشق به ثروت، شهرت‌طلبی و علاقه به چيزهای ديگر آنقدر فكرشان را مشغول می‌كند كه ديگر جايی برای پيام خدا در قلبشان باقی نمی‌ماند؛ در نتيجه هيچ ثمره‌ای به بار نمی‌آيد.
20 و اما زمين خوب و حاصلخيز، دل انسان‌هايی است كه پيام خدا را با جان و دل می‌پذيرند و در مقابل، سی برابر، شصت و حتی صد برابر ثمر می‌دهند.»
21 سپس از ايشان پرسيد: «چراغی را كه روشن می‌كنند، آيا زير جعبه يا تخت پنهان می‌نمايند؟ نه، بلكه آن را روی پايه می‌گذارند تا نورش بر همه بتابد.
22 همينطور نيز هر چه پنهان و نادانسته است، روزی آشكار و واضح خواهد شد.
23 اگر گوش شنوا داريد، گوش كنيد.
24 «دقت كنيد تا آنچه را كه می‌شنويد، انجام دهيد. چون هر چقدر در انجام آنها بكوشيد، سخنانم را بهتر درک خواهيد كرد.
25 زيرا هر كه چيزی داشته باشد، باز هم به او بيشتر عطا خواهد شد؛ و كسی كه چيزی نداشته باشد، حتی چيز كمی هم كه دارد از او گرفته خواهد شد.
26 «حال، داستان ديگری تعريف می‌كنم تا بدانيد ملكوت خدا چگونه است: كشاورزی در مزرعه‌اش تخم پاشيد و رفت.
27 روزها گذشت و كم‌كم تخم سبز شد و رشد كرد بدون آنكه كشاورز بداند چگونه اين امر اتفاق افتاد.
28 زيرا زمين بدون كمک كسی، خودش تخم را به ثمر می‌آورد. يعنی اول ساقه بالا می‌آيد، بعد خوشه درست می‌شود، و بعد از آن دانۀ كامل در خوشه ايجاد می‌شود.
29 و وقتی ثمر رسيد، كشاورز داس را برمی‌دارد تا محصول را درو كند.»
30 سپس گفت: «چطور می‌توانم ملكوت خدا را برای شما تشريح كنم؟ با چه مثلی آن را برايتان شرح دهم؟
31 مانند دانۀ خردل است كه گر چه يكی از كوچكترين دانه‌هاست، ولی وقتی كاشته شد، از همۀ گياهان بزرگتر می‌شود و شاخه‌های بلند می‌آورد، بطوری كه پرندگان می‌توانند زير سايه‌اش آشيانه كنند.»
32
33 او پيام خدا را تا آنجا كه مردم می‌توانستند بفهمند، بصورت داستان و با مَثَلهای بسيار برای ايشان بيان می‌فرمود.
34 در واقع عيسی هميشه بصورت داستان و مثل به مردم تعليم می‌داد. ولی وقتی با شاگردانش تنها می‌شد، معنی تمام آنها را به ايشان می‌گفت.
35 غروب آن روز، عيسی به شاگردانش فرمود: «به كنارۀ ديگر درياچه برويم.»
36 پس آن عده‌ای را كه در ساحل گرد آمده بودند، روانه كردند و با همان قايقی كه عيسی در آن نشسته بود، به راه افتادند. البته عده‌ای نيز با قايقهای ديگر همراهشان رفتند.
37 چيزی نگذشت كه طوفانی شديد در گرفت. امواج سهمگين، قايق را آنچنان در هم می‌كوبيد كه نزديک بود از آب پر شده، غرق شود.
38 اما عيسی در انتهای قايق آسوده خاطر، سر را بر بالشی گذاشته و خوابيده بود. شاگردان سراسيمه او را بيدار كردند و گفتند: «استاد، استاد، داريم غرق می‌شويم. اصلاً هيچ به فكر ما نيستيد؟!»
39 او برخاست و به باد و دريا فرمان داد: «آرام شو!» همان لحظه باد از وزيدن باز ايستاد و همه جا آرامی كامل برقرار شد.
40 عيسی به شاگردانش فرمود: «چرا اينقدر ترسيده بوديد؟ آيا هنوز هم به من اعتماد نداريد؟»
41 ايشان در حاليكه ترس سراسر وجودشان را فرا گرفته بود، به يكديگر می‌گفتند: «اين ديگر چگونه انسانی است كه حتی باد و دريا هم اطاعتش می‌كنند!»