Bible

Upgrade

Your Church Presentations in Minutes

Try RisenMedia.io Today!

Click Here

Ruth 2

:
Farsi - PCB
1 در بيت‌لحم مرد ثروتمندی به نام بوعز زندگی می‌كرد كه از بستگان شوهر نعومی بود.
2 روزی روت به نعومی گفت: «اجازه بده به كشتزارها بروم و در زمين كسی كه به من اجازۀ خوشه چينی بدهد خوشه‌هايی را كه بعد از درو باقی می‌ماند، جمع كنم.» نعومی گفت: «بسيار خوب دخترم، برو.»
3 پس روت به كشتزار رفته، مشغول خوشه‌چينی شد. اتفاقاً كشتزاری كه او در آن خوشه می‌چيد از آن بوعز، خويشاوند شوهر نعومی بود.
4 در اين وقت، بوعز از شهر به كشتزار آمد. او به دروگران سلام كرده، گفت: «خداوند با شما باشد.» آنها نيز در جواب گفتند: «خداوند تو را بركت دهد.»
5 سپس بوعز از سركارگرش پرسيد: «اين زنی كه خوشه می‌چيند كيست؟»
6 او جواب داد: «اين همان زن موآبی است كه همراه نعومی از موآب آمده است.
7 او امروز صبح به اينجا آمد و از من اجازه گرفت تا بدنبال دروگران خوشه بچيند. از صبح تا حالا مشغول خوشه‌چينی است و فقط كمی زير سايبان استراحت كرده است.»
8 بوعز پيش روت رفت و به او گفت: «گوش كن دخترم، به كشتزار ديگری نرو، همينجا با كنيزان من باش و در كشتراز من بدنبال دروگران خوشه‌چينی كن. به كارگرانم دستور داده‌ام كه مزاحم تو نشوند. هر وقت تشنه شدی برو و از كوزه‌های آبِ آنها بنوش.»
9
10 روت رو بر زمين نهاد و از او تشكر كرد و گفت: «چرا با اينكه می‌دانيد من يک بيگانه‌ام، مرا مورد لطف خود قرار می‌دهيد؟»
11 بوعز جواب داد: «می‌دانم پس از مرگ شوهرت چقدر به مادر شوهرت محبت كرده‌ای و چگونه بخاطر او پدر و مادر و زادگاه خود را ترک كرده و با وی به اينجا آمده‌ای تا در ميان قومی زندگی كنی كه آنها را نمی‌شناختی.
12 خداوند، خدای اسرائيل كه به او پناه آورده‌ای پاداش اين فداكاری تو را بدهد.»
13 روت در پاسخ وی گفت: «سرور من، شما نسبت به من خيلی لطف داريد. من حتی يكی از كنيزان شما نيز به حساب نمی‌آيم ولی با اين وجود با حرفهايتان مرا دلداری می‌دهيد!»
14 موقع نهار، بوعز او را صدا زده، گفت: «بيا غذا بخور.» روت رفت و پيش دروگرها نشست و بوعز خوراكی پيش او گذاشت و روت خورد و سير شد و از آن خوراكی مقداری نيز باقی ماند.
15 وقتی روت به سركارش رفت، بوعز به دروگرانش گفت: «بگذاريد او هر جا می‌خواهد خوشه جمع كند حتی در ميان بافه‌ها، و مزاحم او نشويد. در ضمن عمداً خوشه‌هايی از بافه‌ها بيرون كشيده، بر زمين بريزيد تا او آنها را جمع كند.»
16
17 روت تمام روز در آن كشتزار خوشه‌چينی كرد. غروب، آنچه را كه جمع كرده بود كوبيد و حدود ده كيلو جو بدست آمد.
18 او آن را با باقيماندۀ خوراک ظهر برداشته به شهر پيش مادر شوهرش برد.
19 نعومی گفت: «دخترم، امروز در كجا خوشه چينی كردی؟ خدا به آن كسی كه به تو توجه نموده است بركت دهد.» روت همۀ ماجرا را برای مادر شوهرش تعريف كرد و گفت كه نام صاحب كشتزار بوعز است.
20 نعومی به عروس خود گفت: «خداوند او را بركت دهد! خداوند به شوهر مرحوم تو احسان نموده و لطف خود را از ما دريغ نداشته است. آن شخص از بستگان نزديک ماست كه می‌تواند ولی ما باشد.»
21 روت به مادر شوهرش گفت: «او به من گفت كه تا پايان فصل درو می‌توانم در كشتزارش بدنبال دروگرانش خوشه‌چينی كنم.»
22 نعومی گفت: «بله دخترم، بهتر است با كنيزان بوعز خوشه‌چينی كنی. برای تو كشتزار بوعز از هر جای ديگری امن‌تر است.»
23 پس روت تا پايان فصل درو جو و گندم نزد كنيزان بوعز به خوشه‌چينی مشغول شد. او همچنان با مادر شوهرش زندگی می‌كرد.