Bible

Transform

Your Worship Experience with Great Ease

Try RisenMedia.io Today!

Click Here

Luke 2

:
Farsi - PCB
1 در آن زمان، اوگوستوس، امپراطور روم، فرمان داد تا مردم را در تمام سرزمينهای تحت سُلطه امپراطوری سرشماری كنند.
2 اين سرشماری زمانی صورت گرفت كه كرينيوس، از جانب امپراطور، فرماندار سوريه بود.
3 برای شركت در سرشماری، هر شخص می‌بايست به شهر آبا و اجدادی خود می‌رفت.
4 از اينرو، يوسف نيز از شهر ناصره در استان جليل، به زادگاه داود پادشاه يعنی بيت‌لحم در استان يهوديه رفت زيرا او از نسل داود پادشاه بود.
5 مريم نيز كه در عقد يوسف بود و آخرين روزهای بارداری خود را می‌گذراند، همراه او رفت تا ثبت نام كند.
6 هنگامی كه در بيت‌لحم بودند، وقت وضع حمل مريم فرا رسيد،
7 و نخستين فرزند خود را كه پسر بود، بدنيا آورد و او را در قنداقی پيچيد و در آخوری خوابانيد، زيرا درمسافرخانۀ آنجا برای ايشان جا نبود.
8 در دشتهای اطراف آن شهر، چوپانانی بودند كه شبانگاه از گله‌های خود مراقبت می‌كردند.
9 آن شب، ناگهان فرشته‌ای در ميان ايشان ظاهر شد و نور جلال خداوند در اطرافشان تابيد و ترس همه را فرا گرفت.
10 اما فرشته به ايشان اطمينان خاطر داد و گفت: «نترسيد! من حامل مژده‌ای برای شما هستم، مژده‌ای مسرت‌بخش برای همۀ مردم!
11 و آن اينست كه همين امروز مسيح، خداوند و نجات‌دهندۀ شما، در شهر داود چشم به جهان گشود.
12 علامت درستی سخن من اينست كه نوزادی را خواهيد ديد كه در قنداق پيچيده و در آخور خوابانيده‌اند.»
13 ناگهان گروه بيشماری از فرشتگان آسمانی به آن فرشته پيوستند. آنان در ستايش خدا، می‌سرائيدند و می‌گفتند:
14 «خدا را در آسمانها جلال باد و بر زمين، در ميان مردمی كه خدا را خشنود می‌سازند، آرامش و صفا برقرار باد!»
15 چون فرشتگان به آسمان بازگشتند، چوپانان به يكديگر گفتند: «بياييد به بيت‌لحم برويم و اين واقعۀ عجيب را كه خداوند خبرش را به ما داده است، به چشم ببينيم.»
16 پس با شتاب به بيت لحم رفتند و مريم و يوسف را پيدا كردند. آنگاه نوزاد را ديدند كه در آخوری خوابيده است.
17 چوپانان بی‌درنگ ماجرا را به گوش همه رساندند و سخنانی را كه فرشته درباره نوزاد گفته بود، بازگو كردند.
18 هر كه گفته‌های آنان را می‌شنيد، حيرت‌زده می‌شد.
19 اما مريم، تمام اين رويدادها را در دل خود نگاه می‌داشت و اغلب دربارۀ آنها به فكر فرو می‌رفت.
20 پس چوپانان به صحرا نزد گله‌های خود بازگشتند و خدا را سپاس می‌گفتند بسبب آنچه مطابق گفتۀ فرشتگان ديده و شنيده بودند.
21 در روز هشتم تولد نوزاد، در مراسم ختنۀ او، نامش را عيسی گذاشتند، يعنی همان نامی كه فرشته پيش از باردار شدن مريم، برای او تعيين كرده بود.
22 روزی كه قرار بود والدين عيسی به اورشليم، به خانه خدا بروند و مطابق شريعت موسی، مراسم طهارت خود را بجا آورند، عيسی را نيز به آنجا بردند تا به خداوند وقف كنند؛
23 زيرا در شريعت آمده بود كه پسر ارشد هر خانواده بايد وقف خداوند گردد.
24 پس والدين عيسی برای طهارت خود، قربانی لازم را تقديم كردند، كه مطابق شريعت می‌بايست دو قمری يا دو جوجه كبوتر باشد.
25 در آن زمان مردی در اورشليم زندگی می‌كرد، به نام شمعون، او شخصی صالح، خداترس و پر از روح‌القدس بود، و ظهور مسيح را انتظار می‌كشيد.
26 روح‌القدس نيز بر او آشكار ساخته بود كه تا مسيح موعود را نبيند، چشم از جهان فرو نخواهد بست.
27 آن روز، روح‌القدس او را هدايت كرد كه به خانه خدا برود؛ و هنگامی كه يوسف و مريم، عيسای كوچک را آوردند تا مطابق شريعت، به خدا وقف كنند،
28 شمعون، او را در آغوش كشيد و خدا را ستايش كرد و گفت:
29 «خداوندا، اكنون ديگر می‌توانم با خيالی آسوده چشم از جهان فرو بندم، زيرا طبق وعده‌ات، او را ديدم! بلی، نجات‌دهنده‌ای را كه به جهان بخشيدی، با چشمان خود ديدم!
30
31
32 او همچون نوری بر قومها خواهد تابيد و ذهنشان را منوّر خواهد ساخت و مايه سربلندی قوم تو، بنی‌اسرائيل، خواهد شد!»
33 يوسف و مريم مات و مبهوت ايستاده بودند و از آنچه درباره عيسی گفته می‌شد، به شگفت آمده بودند.
34 اما شمعون برای ايشان دعای خير كرد. سپس به مريم گفت: «اندوه، همچون شمشيری قلب تو را خواهد شكافت، زيرا بسياری از قوم اسرائيل اين كودک را نخواهند پذيرفت و با اين كار، باعث هلاكت خود خواهند شد. اما او موجب شادی و بركت بسياری ديگر خواهد گرديد؛ و افكار پنهانی عدۀ زيادی فاش خواهد شد!»
35
36 در خانۀ خدا زنی بود بسيار سالخورده به نام آنا، دختر فنوئيل از قبيلۀ اشير كه همواره صدای خدا را می‌شنيد. او پس از هفت سال شوهرداری، هشتاد و چهار سال بيوه مانده بود. آنّا هرگز خانه خدا را ترک نمی‌كرد، بلكه شب و روز به دعا می‌پرداخت و اغلب نيز روزه‌دار بود.
37
38 هنگامی كه شمعون با يوسف و مريم سخن می‌گفت، آنّا نيز وارد شده، خدا را شكر نمود و به تمام كسانی كه در اورشليم چشم‌براه ظهور نجات‌دهنده بودند، خبر داد كه مسيح موعود تولد يافته است.
39 يوسف و مريم، پس از اجرای مراسم دينی، به شهر خود ناصره در استان جليل، بازگشتند.
40 در آنجا، عيسی رشد كرد و بزرگ شد. او سرشار از حكمت بود و فيض خدا بر او قرار داشت.
41 والدين عيسی هر سال برای شركت در مراسم عيد پِسَح به اورشليم می‌رفتند.
42 وقتی عيسی دوازده ساله شد، طبق رسم يهود، او را نيز همراه خود بردند.
43 پس از پايان ايام عيد، عازم ناصره شدند. اما عيسی بدون اطلاع يوسف و مادرش، در اورشليم ماند.
44 آنان روز اول متوجۀ غيبت او نشدند، چون فكر می‌كردند كه او در ميان همسفرانشان است. اما وقتی شب شد و ديدند كه عيسی هنوز نزد ايشان نيامده، در ميان بستگان و دوستان خود بدنبال او گشتند،
45 اما او را نيافتند. پس مجبور شدند به اورشليم بازگردند و او را جستجو كنند.
46 سرانجام، پس از سه روز جستجو او را يافتند. عيسی در خانه خدا و در ميان علمای دينی نشسته بود و درباره مسايل عميق با ايشان گفتگو می‌كرد و همه از فهم و جوابهای او در حيرت بودند.
47
48 يوسف و مريم نمی‌دانستند چه كنند! مادرش به او گفت: «پسرم، چرا با ما چنين كردی؟ من و پدرت، دلواپس بوديم و همه جا را بدنبالت گشتيم!»
49 عيسی پاسخ داد: «چه لزومی داشت برای پيدا كردنم، به اينسو و آنسو برويد؟ مگر نمی‌دانستيد كه من بايد در خانۀ پدرم باشم؟»
50 اما آنان منظور عيسی را درک نكردند.
51 آنگاه عيسی به همراه يوسف و مريم به ناصره بازگشت و همواره مطيع ايشان بود. مادرش نيز تمام اين امور را در خاطر خود نگاه می‌داشت.
52 اما عيسی در حكمت و قامت رشد می‌كرد و مورد پسند خدا و مردم بود.