Bible

Focus

On Your Ministry and Not Your Media

Try RisenMedia.io Today!

Click Here

Luke 10

:
Farsi - PCB
1 آنگاه، عيسای خداوند هفتاد نفر ديگر را تعيين كرد و ايشان را دو به دو به شهرها و نقاطی كه خود عازم آن بود، فرستاد،
2 و به آنها فرمود: «مردم بيشماری آماده شنيدن كلام خدا هستند. بلی، محصول بی‌نهايت زياد است و كارگر كم! پس از صاحب محصول درخواست كنيد تا كارگران بيشتری به كمكتان بفرستد.
3 برويد و فراموش نكنيد كه من شما را همچون بره‌ها به ميان گرگها می‌فرستم.
4 با خود نه پول برداريد، نه كوله بار و نه حتی يک جفت كفش اضافی. در بين راه نيز وقت تلف نكنيد.
5 «وارد هر خانه‌ای كه شديد، قبل از هر چيز بگوييد: بركت بر اين خانه باشد.
6 اگر كسی در آنجا لياقت بركت را داشته باشد، بركت شامل حالش می‌شود و اگر لياقت نداشته باشد، بركت به خود شما برمی‌گردد.
7 پس در همان خانه بمانيد و بدنبال جای بهتر، از خانه به خانه‌ای ديگر نقل مكان نكنيد. هر چه به شما می‌دهند، بخوريد و بنوشيد و از اينكه از شما پذيرايی می‌كنند، شرمسار نباشيد، چون كارگر مستحق مزد خويش است!
8 «اگر اهالی شهری شما را پذيرا شوند، هر چه پيش شما بگذارند، بخوريد و بيماران را شفا دهيد و به ايشان بگوييد: ملكوت خدا به شما نزديک شده است.
9
10 «اما اگر شهری شما را نپذيرفت، به كوچه‌های آن برويد و بگوييد:
11 «ما حتی گرد و خاک شهرتان را كه بر پايهای ما نشسته، می‌تكانيم تا بدانيد كه آيندۀ تاريكی در انتظار شماست. اما بدانيد كه درِ رحمت خدا به روی شما گشوده شده بود.»
12 حتی وضع شهر گناهكاری چون سدوم، در روز داوری، از وضع چنان شهری بهتر خواهد بود.
13 «وای بر شما ای اهالی خورزين و بيت‌صيدا! چه سرنوشت وحشتناكی در انتظار شماست! چون اگر معجزاتی را كه برای شما كردم در شهرهای فاسدی چون صور و صيدون انجام می‌دادم، اهالی آنجا مدتها پيش به زانو درمی‌آمدند و توبه می‌كردند، و يقيناً پلاس می‌پوشيدند و خاكستر بر سر خود می‌ريختند، تا نشان دهند كه چقدر از كرده خود پشيمانند.
14 بلی، در روز داوری، مجازات مردم صور و صيدون از مجازات شما بسيار سبكتر خواهد بود.
15 ای مردم كفرناحوم، به شما چه بگويم؟ شما كه می‌خواستيد تا به آسمان سربرافرازيد، بدانيد كه به جهنم سرنگون خواهيد شد!»
16 سپس به شاگردان خود گفت: «هر كه شما را بپذيرد، مرا پذيرفته است، و هر كه شما را رد كند، در واقع مرا رد كرده است، و هر كه مرا رد كند، خدايی را كه مرا فرستاده، رد كرده است.»
17 پس از مدتی هفتاد شاگرد برگشتند و با خوشحالی به عيسی خبر داده، گفتند: «خداوندا، حتی ارواح پليد نيز به نام تو، از ما اطاعت می‌كنند!»
18 عيسی فرمود: «بلی، من شيطان را ديدم كه همچون برق، از آسمان به زير افتاد!
19 من به شما قدرت بخشيده‌ام تا بر همه نيروهای شيطان مسلط شويد و از ميان مارها و عقربها بگذريد و آنها را پايمال كنيد؛ و هيچ چيز هرگز به شما آسيب نخواهد رسانيد!
20 باوجود اين، فقط از اين شادی نكنيد كه ارواح پليد از شما اطاعت می‌كنند، بلكه از اين شاد باشيد كه نام شما در آسمان ثبت شده است!»
21 آنگاه دل عيسی سرشار از شادی روح خدا گرديد و فرمود: «ای پدر، ای مالک آسمان و زمين، تو را سپاس می‌گويم كه اين امور را از اشخاص متفكر و دانای اين جهان پنهان كردی و به كسانی آشكار ساختی كه با سادگی، همچون كودكان به تو ايمان دارند. بلی، ای پدر، تو را شكر می‌كنم، چون خواست تو چنين بود.»
22 سپس به شاگردان خود گفت: «پدرم، خدا، همه چيز را در اختيار من قرار داده است. پسر را هيچكس نمی‌شناسد بغير از پدر، و پدر را نيز كسی براستی نمی‌شناسد، مگر پسر و آنانی كه از طريق پسر او را بشناسند.»
23 سپس، در تنهايی به آن دوازده شاگرد فرمود: «خوشابحال شما كه اين چيزها را می‌بينيد!
24 چون پيامبران و پادشاهان زيادی در روزگاران گذشته، آرزو داشتند كه آنچه شما می‌بينيد و می‌شنويد، ببينند و بشنوند!
25 روزی يكی از علمای دين كه می‌خواست اعتقادات عيسی را امتحان كند، از او پرسيد: «استاد، انسان چه بايد بكند تا حيات جاودانی را بدست بياورد؟»
26 عيسی به او گفت: «در كتاب تورات، در اين باره چه نوشته شده است؟»
27 جواب داد: «نوشته شده كه خداوند، خدای خود را با تمام دل، با تمام جان، با تمام قوت و با تمام فكرت دوست بدار. همسايه‌ات را نيز دوست بدار، همانقدر كه خود را دوست می‌داری!»
28 عيسی فرمود: «بسيار خوب، تو نيز چنين كن تا حيات جاودانی داشته باشی.»
29 اما او چون می‌خواست سؤال خود را موجه و بجا جلوه دهد، باز پرسيد: «خوب، همسايه من كيست؟»
30 عيسی در جواب، داستانی تعريف كرد و فرمود: «يک يهودی از اورشليم به شهر اريحا می‌رفت. در راه بدست راهزنان افتاد. ايشان لباس و پول او را گرفتند و او را كتک زده، نيمه جان كنار جاده انداختند و رفتند.
31 از قضا، كاهنی يهودی از آنجا می‌گذشت. وقتی او را كنار جاده افتاده ديد، راه خود را كج كرد و از سمت ديگر جاده رد شد.
32 سپس يكی از خادمان خانه خدا از راه رسيد و نگاهی به او كرد. اما او نيز راه خود را در پيش گرفت و رفت.
33 «آنگاه يک سامری از راه رسيد (يهودی‌ها وسامری‌ها، با يكديگر دشمنی داشتند). وقتی آن مجروح را ديد، دلش به حال او سوخت،
34 نزديک رفت و كنارش نشست، زخمهايش را شست و مرهم ماليد و بست. سپس او را بر الاغ خود سوار كرد و به مهمانخانه‌ای برد و از او مراقبت نمود.
35 روز بعد، هنگامی كه آنجا را ترک می‌كرد، مقداری پول به صاحب مهمانخانه داد و گفت: از اين شخص مراقبت كن و اگر بيشتر از اين خرج كنی، وقتی برگشتم، پرداخت خواهم كرد!
36 «حال، به نظر تو كداميک از اين سه نفر، همسايه آن مرد بيچاره بود؟»
37 جواب داد: «آنكه به او ترحم نمود و كمكش كرد.» عيسی فرمود: «تو نيز چنين كن!»
38 در سر راه خود به اورشليم، عيسی و شاگردان به دهی رسيدند. در آنجا زنی به نام مرتا ايشان را به خانۀ خود دعوت كرد.
39 او خواهری داشت به نام مريم. وقتی عيسی به خانه ايشان آمد، مريم با خيالی آسوده نشست تا به سخنان او گوش فرا دهد.
40 اما مرتا كه برای پذيرايی از آن همه مهمان، پريشان شده و به تكاپو افتاده بود، نزد عيسی آمد و گفت: «سَروَر من، آيا اين دور از انصاف نيست كه خواهرم اينجا بنشيند و من به تنهايی همه كارها را انجام دهم؟ لطفاً به او بفرما تا به من كمک كند!»
41 عيسای خداوند به او فرمود: «مرتا، تو برای همه چيز خود را ناراحت و مضطرب می‌كنی،
42 اما فقط يک چيز اهميت دارد. مريم همان را انتخاب كرده است و من نمی‌خواهم او را از اين فيض محروم سازم!»