Bible

Simplify

Your Church Tech & Streamline Your Worship

Try RisenMedia.io Today!

Click Here

Judges 9

:
Farsi - PCB
1 روزی ابيملک پسرجدعون برای ديدن خاندان مادرش به شكيم رفت و به ايشان گفت: «برويد و به اهالی شكيم بگوييد كه آيا می‌خواهند هفتاد پسر جدعون بر آنها پادشاهی كنند يا فقط يک نفر يعنی خودم كه از گوشت و استخوان ايشان هستم؟»
2
3 پس آنها پيشنهاد ابيملک را با اهالی شهر در ميان گذاشتند و ايشان تصميم گرفتند از ابيملک پيروی كنند، زيرا مادرش اهل شكيم بود.
4 آنها از بتخانۀ بعل‌بريت، هفتاد مثقال نقره به ابيملک دادند و او افراد ولگردی را برای اجرای مقاصد خود اجير كرد.
5 پس آنها را با خود برداشته، به خانهٔ پدرش در عفره رفت و در آنجا بر روی سنگی هفتاد برادر خود را كشت. اما يوتام كوچكترين برادرش خود را پنهان كرد و او زنده ماند.
6 آنگاه تمام اهالی شكيم و بيت‌ملو كنار درخت بلوطی كه در شكيم است جمع شده، ابيملک را به پادشاهی اسرائيل برگزيدند.
7 چون يوتام اين را شنيد، به كوه جرزيم رفت و ايستاده، با صدای بلند به اهالی شكيم گفت: «اگر طالب بركت خداوند هستيد، به من گوش كنيد!
8 روزی درختان تصميم گرفتند برای خود پادشاهی انتخاب كنند. اول از درخت زيتون خواستند كه پادشاه آنها شود،
9 اما درخت زيتون نپذيرفت و گفت: آيا درست است كه من تنها به دليل سلطنت بر درختان ديگر، از توليد روغن زيتون كه باعث عزت واحترام خدا و انسان می‌شود، دست بكشم؟
10 سپس درختان نزد درخت انجير رفتند و از او خواستند تا بر ايشان سلطنت نمايد.
11 درخت انجير نيز قبول نكرد و گفت: آيا توليد ميوۀ خوب و شيرين خود را ترک نمايم صرفاً برای اينكه بر درختان ديگر حكمرانی كنم؟
12 بعد به درخت انگور گفتند كه بر آنها پادشاهی كند.
13 درخت انگور نيز جواب داد: آيا از توليد شيره كه خدا و انسان را به وجد می‌آورد دست بردارم، فقط برای اينكه بر درختان ديگر سلطنت كنم؟
14 سرانجام همۀ درختان به بوتۀ خار روی آوردند و از آن خواستند تا بر آنها سلطنت كند.
15 خار در جواب گفت: اگر واقعاً می‌خواهيد كه من بر شما حكمرانی كنم، بياييد و زير سايۀ من پناه بگيريد! در غيراينصورت آتش از من زبانه خواهد كشيد و سروهای بزرگ لبنان را خواهد سوزاند.
16 «حال فكر كنيد و ببينيد آيا با پادشاه ساختن ابيملک عمل درستی انجام داده‌ايد و نسبت به جدعون و فرزندانش به حق رفتار نموده‌ايد؟
17 پدرم برای شما جنگيد و جان خود را به خطر انداخت و شما را از دست مديانيها رهانيد.
18 با وجود اين، شما عليه او قيام كرديد و هفتاد پسرش را روی يک سنگ كشتيد و ابيملک پسر كنيز پدرم را به پادشاهی خود برگزيده‌ايد فقط بسبب اينكه با شما خويش است.
19 اگر يقين داريد كه رفتارتان در حق جدعون و پسرانش درست بوده است، پس باشد كه شما و ابيملک با يكديگر خوش باشيد.
20 اما اگر بر جدعون و فرزندانش ظلم كرده‌ايد، آتشی از ابيملک بيرون بيايد و اهالی شكيم و بيت‌ملو را بسوزاند و از آنها هم آتشی بيرون بيايد و ابيملک را بسوزاند.»
21 آنگاه يوتام از ترس برادرش ابيملک به بئير گريخت و در آنجا ساكن شد.
22 سه سال پس از حكومت ابيملک، خدا رابطۀ بين ابيملک و مردم شكيم را بهم زد و آنها شورش كردند.
23
24 خدا اين كار را كرد تا ابيملک و مردمان شكيم كه او را در كشتن هفتاد پسر جدعون ياری كرده بودند، به سزای اعمال خود برسند.
25 اهالی شكيم افرادی را بر قلۀ كوه‌ها گذاشتند تا در كمين ابيملک باشند. آنها هر كسی را از آنجا می‌گذشت، تاراج می‌كردند. اما ابيملک از اين توطئه باخبرشد.
26 در اين هنگام جعل پسر عابد با برادرانش به شكيم كوچ كرد و اعتماد اهالی شهر را به خود جلب نمود.
27 در عيد برداشت محصول كه در بتكدۀ شكيم برپا شده بود مردم شراب زيادی نوشيدند وبه ابيملک ناسزا گفتند.
28 سپس جعل به مردم گفت: «ابيملک كيست كه بر ما پادشاهی كند؟ چرا ما بايد خدمتگذار پسر جدعون و دستيارش زبول باشيم؟ ما بايد به جد خود حامور وفادار بمانيم.
29 اگر من پادشاه شما بودم شما را از شر ابيملک خلاص می‌كردم. به او می‌گفتم كه لشكر خود را جمع كرده، به جنگ من بيايد.»
30 وقتی زبول، حاكم شهر، شنيد كه جعل چه می‌گويد بسيار خشمگين شد.
31 پس قاصدانی به ارومه نزد ابيملک فرستاده، گفت: «جعل پسر عابد و برادرانش آمده، در شكيم زندگی می‌كنند و مردم شهر را برضد تو تحريک می‌نمايند.
32 پس شبانه لشكری با خود برداشته، بيا و در صحرا كمين كن.
33 صبحگاهان، همين كه هوا روشن شد به شهر حمله كن. وقتی كه او و همراهانش برای جنگ با تو بيرون آيند، آنچه خواهی با ايشان بكن.»
34 ابيملک و دارو دسته‌اش شبانه عازم شكيم شده، به چهار دسته تقسيم شدند و در اطراف شهر كمين كردند.
35 آنها جعل را ديدند كه بطرف دروازۀ شهر آمده، در آنجا ايستاد. پس، از كمينگاه خود خارج شدند.
36 وقتی جعل آنها را ديد به زبول گفت: «نگاه كن، مثل اينكه عده‌ای از كوه سرازير شده، بطرف ما می‌آيند!» زبول در جواب گفت: «نه، اين كه تو می‌بينی سايهٔ كوه‌هاست.»
37 پس از مدتی جعل دوباره گفت: «نگاه كن! عده‌ای از دامنۀ كوه بطرف ما می‌آيند. نگاه كن! گروهی ديگر از راه بلوط معونيم می‌آيند!»
38 آنگاه زبول رو به وی نموده، گفت: «حال آن زبانت كجاست كه می‌گفت ابيملک كيست كه بر ما پادشاهی كند؟ اكنون آنانی را كه ناسزا می‌گفتی در بيرون شهر هستند؛ برو و با آنها بجنگ!»
39 جعل مردان شكيم را به جنگ ابيملک برد،
40 ولی ابيملک او را شكست داد و عدۀ زيادی از اهالی شكيم زخمی شدند و در هر طرف تا نزديک دروازۀ شهر به زمين افتادند.
41 ابيملک به ارومه برگشت و در آنجا ماند و زبول، جعل و برادرانش را از شكيم بيرون راند و ديگر نگذاشت در آن شهر بمانند.
42 روز بعد، مردان شكيم تصميم گرفتند به صحرا بروند. خبر توطئۀ ايشان به گوش ابيملک رسيد.
43 او مردان خود را به سه دسته تقسيم كرد و در صحرا در كمين نشست. وقتی كه اهالی شكيم از شهر خارج می‌شدند، ابيملک و همراهانش از كمينگاه بيرون آمدند و به ايشان حمله كردند.
44 ابيملک و همراهانش به دروازهٔ شهر هجوم بردند و دو دستۀ ديگر به مردان شكيم كه در صحرا بودند حمله‌ور شده، آنها را شكست دادند.
45 جنگ تمام روز ادامه داشت تا اينكه بالاخره ابيملک شهر را تصرف كرد و اهالی آنجا را كشت و شهر را با خاک يكسان كرد.
46 ساكنان برج شكيم وقتی از اين واقعه با خبر شدند از ترس به قلعهٔ بت بعل‌بريت پناه بردند.
47 وقتی كه ابيملک از اين موضوع باخبر شد، با نيروهای خود به كوه صلمون آمد. در آنجا تبری بدست گرفته، شاخه‌هايی از درختان را بريد و آنها را بر دوش خود نهاد و به همراهانش نيز دستور داد كه آنها هم فوراً چنين كنند.
48
49 پس هر يک هيزمی تهيه كرده، بر دوش نهادند و بدنبال ابيملک روانه شدند. آنها هيزمها را به پای ديوار قلعه روی هم انباشته، آتش زدند. در نتيجه همهٔ مردان و زنانی كه تعدادشان قريب به هزار نفر بود و به آن قلعه پناه برده بودند جان سپردند.
50 سپس ابيملک به شهر تاباص حمله كرد و آن را تسخير نمود.
51 در داخل شهر قلعه‌ای محكم وجود داشت كه تمام اهالی شهر به آنجا گريختند. آنها درهای آن را محكم بستند و به پشت‌بام رفتند.
52 اما در حاليكه ابيملک آماده می‌شد تا آن را آتش بزند،
53 زنی از پشت بام يک سنگ آسياب‌دستی بر سر ابيملک انداخت و كاسۀ سرش را شكست.
54 ابيملک فوراً به جوانی كه اسلحۀ او را حمل می‌كرد دستور داده، گفت: «شمشيرت را بكش و مرا بكش مبادا بگويند كه ابيملک به دست زنی كشته شد!» پس آن جوان شمشير خود را به شكم وی فرو برد و او بلافاصله جان سپرد.
55 اسرائيلی‌ها چون ديدند كه او مرده است به خانه‌های خود بازگشتند.
56 بدين طريق خدا ابيملک و مردان شكيم را بسبب گناه كشتن هفتاد پسر جدعون مجازات نمود و آنها به نفرين يوتام پسر جدعون گرفتار شدند.