Bible

Designed

For Churches, Made for Worship

Try RisenMedia.io Today!

Click Here

Joshua 9

:
Farsi - PCB
1 وقتی پادشاهان سرزمينهای همسايه از فتوحات بنی‌اسرائيل با خبر شدند، بخاطر حفظ جان و مال خود با هم متحد گشتند تا با يوشع و بنی‌اسرائيل بجنگند. اينها پادشاهان قبايل حيتی، اموری، كنعانی، فرزی، حوی و يبوسی بودند كه در نواحی سمت غربی رود اردن و سواحل دريای مديترانه تا كوه‌های لبنان در شمال، زندگی می‌كردند.
2
3 اما مردم جبعون وقتی خبر پيروزی يوشع بر شهرهای اريحا و عای را شنيدند، برای نجات جان خود، عوض جنگ به حيله متوسل شدند. آنها گروهی را با لباسهای ژنده و كفشهای كهنه و پينه زده، الاغهايی با پالانهای مندرس و مقداری نان كپک زده خشک و چند مشک شراب كه كهنه و وصله‌دار بودند نزد يوشع فرستادند.
4
5
6 وقتی اين گروه به اردوگاه اسرائيل در جلجال رسيدند، نزد يوشع و ساير مردان اسرائيلی رفته، گفتند: «ما از سرزمين دوری به اينجا آمده‌ايم تا از شما بخواهيم با ما پيمان صلح ببنديد.»
7 اما اسرائيلی‌ها گفتند: «ما چطور بدانيم كه شما ساكن اين سرزمين نيستيد؟ چون اگر در اين سرزمين ساكن باشيد نمی‌توانيم با شما پيمان صلح ببنديم.»
8 آنها به يوشع گفتند: «ما بندگان تو هستيم.» ولی يوشع از آنها پرسيد: «شما چه كسانی هستيد و از كجا آمده‌ايد؟»
9 گفتند: «ما بندگانت از يک سرزمين دور به اينجا آمده‌ايم؛ زيرا شهرت خداوند، خدايتان به گوش ما رسيده است و شنيده‌ايم كه او چه كارهای بزرگی در مصر كرد
10 و چه بلايی بر سر دو پادشاه اموری كه در طرف شرق اردن بودند يعنی سيحون، پادشاه حشبون و عوج، پادشاه باشان كه در عشتاروت حكومت می‌كرد، آورد.
11 پس بزرگان و مردم ما از ما خواستند كه توشه‌ای برای سفر طولانی بگيريم و به حضور شما بياييم و بگوييم كه ما بندگان شما هستيم و از شما می‌خواهيم با ما پيمان صلح ببنديد.
12 وقتی عازم سفر شديم اين نانها تازه از تنور درآمده بودند، اما حالا چنانكه می‌بينيد خشک شده و كپک زده‌اند!
13 اين مشكهای شراب در آغاز سفر، نو بودند، اما حالا كهنه شده و تركيده‌اند! لباسها و كفشهای ما بسبب طولانی بودن راه، مندرس شده‌اند.»
14 يوشع و بزرگان اسرائيل با ديدن توشۀ آنها، حرفهايشان را باور كردند و بدون آنكه با خداوند مشورت نمايند، يوشع با آنها پيمان صلح بست و قول داد كه ايشان را از بين نبرد و بزرگان اسرائيل نيز قسم خوردند كه اين پيمان را نشكنند.
15
16 هنوز سه روز از اين موضوع نگذشته بود كه معلوم شد اين گروه مسافر از همسايگانشان در آن سرزمين هستند و در همان نزديكی زندگی می‌كنند!
17 بنی‌اسرائيل در مسير پيشروی خود، سه روز بعد به شهرهای ايشان رسيدند. (نام اين شهرها جبعون، كفيره، بئيروت و قريه يعاريم بود.)
18 اما بخاطر سوگندی كه بزرگان اسرائيل به نام خداوند، خدای اسرائيل ياد كرده بودند نتوانستند آنها را از بين ببرند. اسرائيليها به بزرگان قوم اعتراض كردند،
19 اما آنها در جواب گفتند: «ما به نام خداوند، خدای اسرائيل سوگند خورده‌ايم كه به آنها صدمه‌ای نزنيم.
20 پس بايد به سوگند خود وفا نموده، بگذاريم كه زنده بمانند؛ چون اگر پيمانی را كه با آنان بسته‌ايم بشكنيم، خشم خداوند بر ما افروخته خواهد شد.»
21 سپس اضافه كردند: «بگذاريد ايشان زنده بمانند و برای ما هيزم بشكنند و آب بياورند.»
22 يوشع جبعونيها را احضار كرده، گفت: «چرا ما را فريب داده، گفتيد كه از سرزمين بسيار دور آمده‌ايد و حال آنكه همسايۀ نزديک ما هستيد؟
23 پس شما زير لعنت خواهيد بود و بعد از اين بايد هميشه بعنوان غلام برای خانۀ خدای ما هيزم بشكنيد و آب مورد نياز را تهيه كنيد.»
24 آنها گفتند: «چون شنيده بوديم كه خداوند، خدای شما به خدمتگزار خود موسی دستور داده بود تمام اين سرزمين را تصرف نمايد و ساكنانش را نابود كند، پس بسيار ترسيديم و بخاطر نجات جان خود اين كار را كرديم.
25 ولی حالا در اختيار شما هستيم، هر طور كه صلاح می‌دانيد با ما رفتار كنيد.»
26 يوشع به مردم اسرائيل اجازه نداد آنها را بكشند،
27 و ايشان را برای شكستن هيزم و كشيدن آب برای مردم اسرائيل و قربانگاه خداوند تعيين نمود. ايشان تا امروز به كار خود در جايی كه خداوند برای عبادت تعيين كرده است ادامه می‌دهند.