Isaiah 36
1 در چهاردمين سال سلطنت حزقيا؛ سنحاريب، پادشاه آشور تمام شهرهای حصاردار يهودا را محاصره نموده، تسخير كرد.
2 سپس لشكری را به سرپرستی فرماندۀ قوای خود از لاكيش به اورشليم نزد حزقيای پادشاه فرستاد. او بر سر راه «مزرعۀ رخت شورها» نزد قنات بركۀ بالا اردو زد.
3 الياقيم (پسر حلقيا)، سرپرست امور دربار حزقيای پادشاه؛ شبنا، منشی دربار و يوآخ (پسر آساف)، وقايع نگار دربار نزد او رفتند.
4 فرماندۀ قوای آشور اين پيغام را برای حزقيا فرستاد: «پادشاه بزرگ آشور میگويد كه تو به چه كسی اميد بستهای؟
5 تو كه از تدابير جنگی و قدرت نظامی برخوردار نيستی، بگو چه كسی تكيهگاه توست كه اينچنين بضد من قيام كردهای؟
6 اگر به مصرتكيه میكنی، بدان كهاين عصای دست تو، نی ضعيفی است كه طاقت وزن تورا ندارد وبزودی میشكند و بدستت فرو میرود. هر كه به پادشاه مصر اميد ببندد عاقبتش همين است!
7 اگر شما بگوييد به خداوند، خدای خود تكيه میكنيم، بدانيد كه او همان خدايی است كه حزقيا تمام معبدهای اورا كه بر فراز تپهها بودند خراب كرده و دستور داده است كه همۀ مردم در برابر قربانگاه اورشليم عبادت كنند.
8 من ازطرف آقايم، پادشاهآشورحاضرم باشما شرط ببندم. اگر بتوانيد دو هزار اسبسوار پيدا كنيد من دو هزار اسب به شما خواهم داد تابرآنها سوار شوند!
9 حتی اگرمصر هم به شما اسبسوار بدهد باز به اندازۀ يک افسر سادۀ آقايم قدرت نخواهيد داشت.
10 آيا خيال میكنيد من بدون دستور خداوند به اينجا آمدهام؟ نه! خداوند به من فرموده است تا به سرزمين شما هجوم آورم و نابودش كنم!»
11 آنگاه الياقيم، شبنا و يوآخ به او گفتند: «تمنا میكنيم به زبان ارامی صحبت كنيد، زيرا ما آن را میفهميم. به زبان عبری حرف نزنيد، چون مردمی كه بر بالای حصارند به حرفهای شما گوش میدهند.»
12 ولی فرماندۀ آشور جواب داد: «مگر سرورم مرا فرستاده است كه فقط با شما و پادشاه صحبت كنم؟ مگر مرا نزد اين مردمی كه روی حصار جمع شدهاند نفرستاده است؟ آنها هم به سرنوشت شما محكومند تا از نجاست خود بخورند و از ادرار خود بنوشند!»
13 آنگاه فرماندۀ آشور با صدای بلند به زبان عبری به مردمی كه روی حصار شهر بودند گفت: «به پيغام پادشاه بزرگ آشور گوش دهيد:
14 نگذاريد حزقيای پادشاه شما را فريب دهد. او هرگز نمیتواند شما را از چنگ من برهاند.
15 سخن او را كه میگويد: به خداوند توكل نماييد تا شما را برهاند، باور نكنيد، زيرا اين شهر بدست ما خواهد افتاد.
16 به حزقيای پادشاه گوش ندهيد. پادشاه آشور میگويد كه تسليم شويد و در سرزمين خود با امنيت و آرامش زندگی كنيد
17 تا زمانی كه بيايم و شما را به سرزمينی ديگر ببرم كه مانند سرزمين شما پر از نان و شراب، غله و عسل، و درختان انگور و زيتون است. اگر چنين كنيد زنده خواهيد ماند.
18 پس به حزقيا گوش ندهيد، زيرا شما را فريب میدهد و میگويد كه خداوند شما را خواهد رهانيد. آيا تاكنون خدايان ديگر هرگز توانستهاند بندگان خود را از چنگ پادشاه آشور نجات دهند؟
19 بر سر خدايان حمات، ارفاد، سفروايم، هينع و عوا چه آمد؟ آيا آنها توانستند سامره را نجات دهند؟
20 كدام خدا هرگز توانسته است سرزمينی را از چنگ من نجات دهد؟ پس چه چيز سبب شده است فكر كنيد كه خداوندِ شما میتواند اورشليم را نجات دهد؟»
21 مردمی كه روی حصار بودند سكوت كردند، زيرا پادشاه دستور داده بود كه چيزی نگويند.
22 سپس الياقيم، شبنا و يوآخ لباسهای خود را پاره كرده، نزد حزقيای پادشاه رفتند و آنچه را كه فرماندۀ قوای آشور گفته بود، بعرض او رساندند.