Bible

Transform

Your Worship Experience with Great Ease

Try RisenMedia.io Today!

Click Here

Genesis 30

:
Farsi - PCB
1 راحيل چون دانست كه نازاست، به خواهر خود حسد برد. او به يعقوب گفت: «به من فرزندی بده، اگر نه خواهم مرد!»
2 يعقوب خشمگين شد و گفت: «مگر من خدا هستم كه به تو فرزند بدهم؟ اوست كه تو را نازا گردانيده است.»
3 راحيل به او گفت: «با كنيزم بلهه همبستر شو و فرزندان او از آن من خواهند بود.»
4 پس بلهه را به همسری به يعقوب داد و او با وی همبستر شد.
5 بلهه حامله شد و پسری برای يعقوب زاييد.
6 راحيل گفت: «خدا دعايم را شنيد وبه دادم رسيد و اينک پسری به من بخشيده است،» پس او را دان (يعنی «دادرسی») ناميد.
7 بلهه كنيز راحيل، باز آبستن شد و دومين پسر را برای يعقوب زاييد.
8 راحيل گفت: «من با خواهر خود مبارزه كردم و بر او پيروز شدم،» پس او را نفتالی (يعنی «مبارزه») ناميد.
9 وقتی ليه ديد كه ديگر حامله نمی‌شود، كنيز خود زلفه را به يعقوب به زنی داد.
10 زلفه برای يعقوب پسری زاييد.
11 ليه گفت: «خوشبختی به من روی آورده است،» پس او را جاد (يعنی «خوشبختی») ناميد.
12 سپس زلفه دومين پسر را برای يعقوب زاييد.
13 ليه گفت: «چقدر خوشحال هستم! اينک زنان مرا زنی خوشحال خواهند دانست.» پس او را اَشير (يعنی «خوشحالی») ناميد.
14 روزی هنگام درو گندم، رئوبين مقداری مِهرگياه كه در كشتزاری روييده بود، يافت و آن را برای مادرش ليه آورد. راحيل از ليه خواهش نمود كه مقداری از آن را به وی بدهد.
15 اما ليه به او جواب داد: «كافی نيست كه شوهرم را از دستم ربودی، حالا می‌خواهی مِهرگياه پسرم را هم از من بگيری؟» راحيل گفت: «اگر مِهرگياه پسرت را به من بدهی، من هم اجازه می‌دهم امشب با يعقوب بخوابی.»
16 آن روز عصر كه يعقوب از صحرا بر می‌گشت، ليه به استقبال وی شتافت و گفت: «امشب بايد با من بخوابی، زيرا تو را در مقابل مِهر گياهی كه پسرم يافته است، اجير كرده‌ام!» پس يعقوب آن شب با وی همبستر شد.
17 خدا دعاهای وی را اجابت فرمود و او حامله شده، پنجمين پسر خود را زاييد.
18 ليه گفت: «چون كنيز خود را به شوهرم دادم، خدا به من پاداش داده است.» پس او را يساكار (يعنی «پاداش») ناميد.
19 او بار ديگر حامله شده، ششمين پسر را برای يعقوب زاييد،
20 و گفت: «خدا به من هديه ای نيكو داده است. از اين پس شوهرم مرا احترام خواهد كرد، زيرا برايش شش پسر زاييده‌ام.» پس او را زبولون (يعنی «احترام») ناميد.
21 مدتی پس از آن دختری زاييد و او را دينه ناميد.
22 سپس خدا راحيل را به ياد آورد و دعای وی را اجابت نموده، فرزندی به او بخشيد.
23 او حامله شده، پسری زاييد و گفت: «خدا اين ننگ را از من برداشته است.»
24 سپس افزود: «ای كاش خداوند پسر ديگری به من بدهد!» پس او را يوسف ناميد.
25 بعد از آن كه راحيل يوسف را زاييد، يعقوب به لابان گفت: «قصد دارم به وطن خويش بازگردم.
26 اجازه بده زنان و فرزندانم را برداشته با خود ببرم، چون می‌دانی با خدمتی كه به تو كرده‌ام بهای آنها را تمام و كمال به تو پرداخته‌ام.»
27 لابان به وی گفت: «خواهش می‌كنم مرا ترک نكن، زيرا از روی فال فهميدم كه خداوند بخاطر تو مرا بركت داده است.
28 هر چقدر مزد بخواهی به تو خواهم داد.»
29 يعقوب جواب داد: «خوب می‌دانی كه طی ساليان گذشته با چه وفاداری به تو خدمت نموده‌ام و چگونه از گله‌هايت مواظبت كرده‌ام.
30 قبل از اينكه پيش تو بيايم، گله و رمۀ چندانی نداشتی و اكنون اموالت بی‌نهايت زياد شده است. خداوند بخاطر من از هرنظر به تو بركت داده است. اما من الان بايد به فكر خانوادهٔ خود باشم وبرای آنها تدارک ببينم.»
31 لابان بار ديگر پرسيد: «چقدر مزد می‌خواهی؟» يعقوب پاسخ داد: «اگر اجازه بدهی امروز به ميان گله‌های تو بروم و تمام گوسفندان ابلق و خالدار و تمام بره‌های سياه رنگ و همۀ بزهای ابلق و خالدار را بجای اجرت برای خود جدا كنم، حاضرم بار ديگر برای تو كار كنم.
32
33 از آن به بعد، اگر حتی يک بز يا گوسفند سفيد در ميان گلۀ من يافتی، بدان كه من آن را از تو دزديده‌ام.»
34 لابان گفت: «آنچه را كه گفتی قبول می‌كنم.»
35 پس همان روز لابان به صحرا رفته، تمام بزهای نری كه خطّدار و خالدار بودند و بزهای ماده‌ای كه ابلق و خالدار بودند و تمامی بره‌های سياه رنگ را جدا كرد و به پسران يعقوب سپرد. سپس آنها را به فاصلهٔ سه روز راه از يعقوب دور كرد. خود يعقوب در آنجا ماند تا بقيۀ گلۀ لابان را بچراند.
36
37 آنگاه يعقوب شاخه‌های سبز و تازۀ درختان بيد و بادام و چنار را كَند و خطّهای سفيدی بر روی آنها تراشيد.
38 اين چوبها را در كنار آبشخور قرار داد تا وقتی كه گله‌ها برای خوردن آب می‌آيند، آنها را ببينند. وقتی گله‌ها می‌خواستند جفتگيری كنند و برای آب خوردن می‌آمدند،
39 جلو چوبها با يكديگر جفتگيری می‌كردند و بره‌هايی می‌زاييدند كه خطّدار، خالدار و ابلق بودند.
40 يعقوب، اين برّه‌ها را از گلۀ لابان جدا می‌كرد و به گلۀ خود می‌افزود. به اين ترتيب او با استفاده از گلهٔ لابان، گلۀ خودش را بزرگ می‌كرد.
41 در ضمن هرگاه حيوانات مادۀ قوی می‌خواستند جفتگيری كنند، يعقوب چوبها را در آبشخور جلو آنها قرار می‌داد تا كنار آنها جفتگيری كنند.
42 ولی اگر حيوانات ضعيف بودند، چوبها را در آنجا نمی‌گذاشت. بنابراين حيوانات ضعيف از آنِ لابان و حيوانات قوی از آن يعقوب می‌شدند.
43 بدين ترتيب يعقوب بسيار ثروتمند شد و صاحب كنيزان و غلامان، گله‌های بزرگ، شترها و الاغهای زيادی گرديد.