Bible

Create

Inspiring Presentations Without Hassle

Try Risen Media.io Today!

Click Here

1 Samuel 28

:
Farsi - PCB
1 در آن روزها، فلسطينی‌ها قوای خود را جمع كردند تا بار ديگر به اسرائيل حمله كنند. اخيش پادشاه به داود و سربازانش گفت: «شما بايد ما را در اين جنگ كمک كنيد.»
2 داود پاسخ داد: «البته! خواهيد ديد چكار خواهيم كرد!» اخيش به او گفت: «من هم تو را محافظ شخصی خود خواهم ساخت.»
3 (در اين وقت سموئيل نبی درگذشته بود و قوم اسرائيل برای او سوگواری نموده، او را در زادگاهش رامه دفن كرده بودند. در ضمن شائول پادشاه، تمام فالگيران و جادوگران را از سرزمين اسرائيل بيرون كرده بود.)
4 فلسطينی‌ها آمدند و در شونيم اردو زدند. لشكر اسرائيل نيز به فرماندهی شائول در جلبوع صف‌آرايی كردند.
5 وقتی شائول چشمش به قوای عظيم فلسطينی‌ها افتاد بسيار ترسيد و از خداوند سؤال نمود كه چه كند. اما خداوند نه در خواب جواب داد، نه بوسيلۀ اوريم و نه توسط انبياء.
6
7 پس شائول به افرادش گفت: «زن جادوگری كه بتواند روح احضار نمايد پيدا كنيد تا از او كمک بگيريم.» آنها گفتند: «در عَيندُر يک زن جادوگر هست.»
8 پس شائول تغيير قيافه داده، لباس معمولی بر تن كرد و دو نفر از افراد خود را برداشته، شبانه به منزل آن زن رفت و به او گفت: «من می‌خواهم با يک نفر كه مرده صحبت كنم، آيا می‌توانی روح او را برای من احضار كنی؟»
9 زن جواب داد: «می‌خواهی مرا به كشتن بدهی؟ مگر نمی‌دانی شائول تمام جادوگران و فالگيران را از كشور بيرون رانده است؟ آمده‌ای مرا به دام بياندازی؟»
10 اما شائول به خداوندِ زنده قسم خورد او را لو ندهد.
11 پس زن پرسيد: «حال روح چه كسی را می‌خواهی برايت احضار كنم؟» شائول گفت: «سموئيل.»
12 وقتی زن چشمش به سموئيل افتاد، فرياد زد: «تو مرا فريب دادی! تو شائول هستی!»
13 شائول گفت: «نترس، بگو چه می‌بينی؟» گفت: «روحی را می‌بينم كه از زمين بيرون می‌آيد.»
14 شائول پرسيد: «چه شكلی است؟» زن گفت: «پيرمردی است كه ردای بلند برتن دارد.» شائول فهميد كه سموئيل است، پس خم شده او را تعظيم كرد.
15 سموئيل به شائول گفت: «چرا مرا احضار كردی و آرامشم را برهم زدی؟» شائول گفت: «برای اينكه در وضع بسيار بدی قرار گرفته‌ام. فلسطينی‌ها با ما در حال جنگند و خدا مرا ترک گفته است. او جواب دعای مرا نه بوسيلۀ خواب می‌دهد نه توسط انبياء. پس ناچار به تو پناه آورده‌ام تا بگويی چه كنم.»
16 سموئيل جواب داد: «اگر خداوند تو را ترک گفته و دشمنت شده است ديگر چرا از من می‌پرسی كه چه كنی؟
17 همانطور كه خداوند توسط من فرموده بود، سلطنت را از دست تو گرفته و به رقيب تو داود داده است.
18 تمام اين بلاها برای اين به سر تو آمده است كه وقتی خداوند به تو فرمود: برو قوم عماليق را بكلی نابود كن، او را اطاعت نكردی.
19 در ضمن خداوند، تو و قوای اسرائيل را تسليم فلسطينی‌ها خواهد كرد و تو و پسرانت فردا پيش من خواهيد بود!»
20 شائول با شنيدن سخنان سموئيل زانوانش سست شد و نقش زمين گشت. او رمقی در بدن نداشت، چون تمام روز چيزی نخورده بود.
21 وقتی آن زن شائول را چنين پريشان ديد، گفت: «قربان، من جان خود را به خطر انداختم و دستور شما را اطاعت كردم.
22 خواهش می‌كنم شما هم خواهش كنيزتان را رد نكنيد و كمی خوراک بخوريد تا قوت داشته باشيد و بتوانيد برگرديد.»
23 ولی شائول نمی‌خواست چيزی بخورد. اما افراد او نيز به اتفاق آن زن اصرار كردند تا اينكه بالاخره بلند شد و نشست.
24 آن زن يک گوسالۀ چاق در خانه داشت. پس با عجله آن را سربريد و مقداری خمير بدون مايه برداشت و نان پخت.
25 بعد نان و گوشت را جلو شائول و همراهانش گذاشت. آنها خوردند و همان شب برخاسته، روانه شدند.