Bible

Say Goodbye

To Clunky Software & Sunday Tech Stress!

Try RisenMedia.io Today!

Click Here

Daniel 3

:
Farsi - NMV
1 نبوکدنصرِ پادشاه تمثالی از طلا ساخت، به بلندی شصت ذِراع و پهنای شش ذِراع؛ و آن را در دشت دورا واقع در ولایت بابِل بر پا داشت.
2 آنگاه نبوکدنصرِ پادشاه کسان فرستاد تا ساتْراپها و رئیسان و والیان و مشاوران و خزانه‌داران و قاضیان و دادرسان و همۀ صاحبمنصبان ولایتها را گرد آورند، تا در مراسم تبرکِ تمثالی که نبوکدنصرِ پادشاه بر پا کرده بود حضور یابند.
3 پس ساتْراپها و رئیسان و والیان و مشاوران و خزانه‌داران و قاضیان و دادرسان و همۀ صاحبمنصبان ولایتها جهت مراسم تبرک تمثالی که نبوکدنصرِ پادشاه بر پا داشته بود، گرد آمدند. آنان در برابر تمثالی که نبوکدنصر بر پا کرده بود، ایستادند.
4 آنگاه مُنادی به بانگ بلند اعلام کرد: «ای قومها و ملتها و زبانها، به شما فرمان داده می‌شود
5 که چون نوای کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و نی و هر قِسم ساز دیگر را بشنوید، همگی به روی درافتاده، تمثال طلا را که نبوکدنصرِ پادشاه بر پا داشته است، سَجده کنید.
6 هر که به روی درنیفتد و سَجده نکند، بی‌درنگ به میان کورۀ آتشِ سوزان افکنده خواهد شد!»
7 پس چون همۀ مردم نوای کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و هر قسم ساز دیگر را شنیدند، همۀ قومها و ملتها و زبانها به روی درافتاده، تمثال طلا را که نبوکدنصرِ پادشاه بر پا داشته بود سَجده کردند.
8 در این هنگام برخی از کَلدانیان نزدیک آمدند و از یهودیان شکایت کرده،
9 نبوکدنصرِ پادشاه را گفتند: «پادشاه تا به ابد زنده بماند!
10 تو ای پادشاه فرمانی صادر کردی که هر که نوای کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و نی و هر قسم ساز دیگر را بشنود، به روی درافتاده، تمثال طلا را سَجده کند،
11 و هر که به روی درنیفتد و سَجده نکند به میان کورۀ آتشِ سوزان افکنده شود.
12 اما تنی چند از یهودیان، یعنی شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو، که آنان را به ادارۀ امور ولایت بابِل برگماشته‌ای، تو را، پادشاها، اعتنا نمی‌کنند. آنان نه خدایان تو را می‌پرستند و نه تمثال طلا را که بر پا داشته‌ای، سَجده می‌کنند.»
13 آنگاه نبوکدنصر با خشم و غضب فرمان داد تا شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو را حاضر کنند. پس ایشان را به حضور پادشاه آوردند.
14 نبوکدنصر خطاب به ایشان گفت: «ای شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو، آیا راست است که شما خدایان مرا نمی‌پرستید و تمثال طلا را که بر پا داشته‌ام، سَجده نمی‌کنید؟
15 حال اگر آماده‌اید با شنیدن نوای کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و نی و هر قسم ساز دیگر به روی درافتاده، تمثالی را که ساخته‌ام سَجده کنید، که چه خوب. ولی اگر آن را سَجده نکنید، بی‌درنگ به میان کورۀ آتشِ سوزان افکنده خواهید شد. و کدام خداست که بتواند شما را از دست من برهاند؟»
16 شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو در پاسخ پادشاه گفتند: «ای نبوکدنصر، ما نیازی نمی‌بینیم در این باره تو را جواب دهیم.
17 اگر چنان کنی که می‌گویی، خدای ما که او را می‌پرستیم قادر است ما را از کورۀ آتشِ سوزان برهاند، و او ما را از دست تو، پادشاها، خواهد رهانید.
18 ولی حتی اگر نرهاند، پادشاها، بدان که خدایان تو را نخواهیم پرستید و تمثال طلا را که بر پا داشته‌ای، سَجده نخواهیم کرد.»
19 آنگاه نبوکدنصر از خشم مملو گردید و حالت چهره‌اش بر شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو دگرگون شد. پس دستور داد کوره را از حدِ معمول هفت چندان داغ‌تر کنند.
20 او شماری از قویترین جنگاوران لشکر خود را امر فرمود که شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو را ببندند تا ایشان را به درون کورۀ آتشِ سوزان افکنند.
21 پس آن مردان را با رداها و شلوارها و دستارها و دیگر جامه‌هایشان، بستند و به میان کورۀ آتشِ سوزان افکندند.
22 فرمان پادشاه چنان سخت بود و کورۀ آتش چنان سوزان که شعله‌های آتش کسانی را که شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو را می‌بردند، کشت.
23 و این سه مرد، یعنی شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو در حالی که بسته شده بودند، به میان کورۀ آتش سوزان افتادند.
24 آنگاه نبوکدنصرِ پادشاه در شگفت شد و شتابان از جا برخاسته، از مشاوران خود پرسید: «آیا سه مرد را نبستیم و به درون آتش نیفکندیم؟» آنها در پاسخ پادشاه گفتند: «درست است، پادشاها.»
25 گفت: «اما من چهار مرد می‌بینم که رها از بندها در میان آتش گام می‌زنند و گزندی به ایشان نرسیده است؛ و سیمای چهارمین شبیه پسر خدا است!»
26 سپس نبوکدنصر به دهانۀ کورۀ آتشِ سوزان نزدیک آمد و گفت: «شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو، ای خدمتگزاران خدای متعال، بیرون شوید و به اینجا آیید!» پس شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو از میان آتش بیرون آمدند.
27 آنگاه ساتْراپها و رئیسان و والیان و مشاورانِ پادشاه گرد هم آمدند و این مردان را دیدند که نه آتش به بدنهایشان گزندی رسانده بود، نه مویی از سرشان سوخته بود، نه رداهایشان تغییری کرده بود و نه حتی بوی آتش به ایشان رسیده بود.
28 پس نبوکدنصر گفت: «متبارک باد خدای شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو که فرشتۀ خود را فرستاد و خدمتگزارانش را که بر او توکل داشتند، رهایی بخشید! آنان از فرمان پادشاه سر پیچیدند و بدنهای خویش را تسلیم کردند تا خدایی دیگر جز خدای خود را پرستش و سَجده نکنند.
29 پس فرمانی صادر کردم که هر کس، از هر قوم و ملت و زبان، که بر ضد خدای شَدرَک، میشَک و عَبِدنِغو سخنی بگوید، پاره پاره شود و خانه‌اش به ویرانه‌ای بدل گردد، زیرا خدایی دیگر نیست که اینچنین رهایی تواند داد.»
30 و پادشاه، شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو را در ولایت بابِل کامروا ساخت.