Bible

Engage

Your Congregation Like Never Before

Try RisenMedia.io Today!

Click Here

1 Samuel 15

:
Farsi - GNN
1 سموئیل به شائول گفت: «خداوند مرا فرستاد که تاج سلطنت را بر سرت بگذارم تا پادشاه اسرائیل باشی. حالا به پیام خداوند قادر مطلق گوش بده
2 که چنین می فرماید: وقتی که مردم اسرائیل از مصر خارج شدند و می خواستند از سرزمین عمالیق عبور کنند، آن مردم مانع عبور آن ها شدند، بنابران، می خواهم عمالیقیان را بخاطر این کار شان جزا بدهم.
3 پس برو همۀ آن مردم را از بین ببر. زن و مرد، اطفال و کودکان شیرخوار، گاو، گوسفند، شتر و خرهای شان را هم زنده مگذار.»
4 پس شائول سپاه خود را در طَلایم برای جنگ آماده کرد. تعداد عساکر او دو صد هزار پیاده به شمول ده هزار نفر از یهودا بود.
5 شائول به شهر عمالیق داخل شده در یک وادی کمین گرفت.
6 بعد به قَینی ها پیغام فرستاده گفت: «از مردم عمالیق جدا شوید ورنه شما هم با آن ها هلاک خواهید شد، زیرا وقتی که مردم اسرائیل از مصر خارج شدند، شما با آن ها با مهربانی و خوبی رفتار کردید.» پس قَینی ها از مردم عمالیق جدا شدند.
7 آنگاه شائول به عمالیقیان حمله کرده همه را از حویله تا شور که در شرق مصر است به قتل رساند.
8 اَجاج، پادشاه عمالیق را زنده دستگیر کرد و دیگران را با دَم شمشیر از بین بُرد.
9 اما شائول و مردان او اَجاج را نکشتند و همچنین بهترین گوسفندان، گاوها و حیوانات چاق و چله و بره ها و اجناس قیمتی را از بین نبردند. تنها اشیای ناچیز و بی ارزش را نابود کردند.
10 بعد خداوند به سموئیل فرمود: «من از اینکه شائول را به پادشاهی برگزیدم، پشیمان هستم، زیرا او از من اطاعت نمی کند و فرمان مرا بجا نمی آورد.» سموئیل بسیار غمگین و متأثر شد و تمام شب بحضور خداوند گریه و زاری کرد.
11 بعد صبحِ وقتِ روز دیگر خواست که بدیدن شائول برود. کسی به او گفت که شائول به کَرمَل رفت تا یک منار یادگار برای خود بسازد و از آنجا به جِلجال رفته است.
12 سموئیل بالاخره شائول را یافت و شائول به او گفت: «خدا به تو برکت بدهد. ببین من فرمان خداوند را بجا آوردم.»
13 سموئیل گفت: «پس اینهمه صدای گوسفند و بانگ گاوها چیست که می شنوم؟»
14 شائول جواب داد: «آن ها را از مردم عمالیق به غنیمت گرفته اند. مردان من بهترین گوسفندان و گاوها را نکشتند تا برای خداوند، خدای ما قربانی کنند، مگر همه چیزهای دیگر را بکلی از بین بردیم.»
15 سموئیل به شائول گفت: «خاموش باش! بشنو که خداوند دیشب به من چه فرمود.» شائول گفت: «خوب، بگو.»
16 سموئیل جواب داد: «آن وقتی که تو حتی در نظر خودت شخص ناچیزی بودی، خدا ترا بحیث فرمانروای قوم اسرائیل برگزید و تاج شاهی را بر سرت گذاشت.
17 او ترا مأمور ساخته فرمود: «برو عمالیقیان گناهکار را نابود کن و تا وقتی بجنگ که همه هلاک شوند.»
18 پس چرا از فرمان خداوند اطاعت نکردی؟ چرا دست به تاراج و چپاول زدی و کاری را که در نظر خداوند زشت بود بعمل آوردی؟» شائول در جواب گفت:
19 «من از امر خداوند اطاعت نمودم. وظیفه ای را که به من سپرده بود، با کمال و تمام اجراء کردم. اَجاج، پادشاه عمالیقیان را اسیر کرده آوردم و مردم عمالیق را بکلی از بین بردم.
20 اما مردم از من خواستند که به آن ها اجازه بدهم بهترین گوسفندان، گاوها و اموالی را که باید از بین می بردند برای خود نگهدارند تا برای خداوند، خدایت در جِلجال قربانی کنند.»
21 سموئیل گفت: «آیا خداوند از دادن قربانیها و نذرها خوشنود و راضی می شود یا از اطاعت از او؟ اطاعت بهتر از قربانی کردن است. فرمانبرداری بمراتب خوبتر از چربوی قوچ است.
22 نافرمانی مثل جادوگری، گناه است. سرکشی مانند شرارت و بت پرستی است. چون تو از فرمان خداوند پیروی نکردی، بنابران، او هم ترا از مقام سلطنت طرد کرده است.»
23 شائول به گناه خود اعتراف کرده گفت: «بلی، من گناهکارم. از فرمان خداوند و حرف تو سرپیچی کرده ام، زیرا من از مردم ترسیدم و مطابق میل آن ها رفتار نمودم.
24 اما خواهش می کنم که گناه مرا ببخشی و همراه من بروی تا خداوند را پرستش کنم.»
25 سموئیل جواب داد: «فایده ای ندارد! زیرا تو امر خدا را بجا نیاوردی و خداوند هم ترا از مقام سلطنتِ اسرائیل خلع کرده است.»
26 وقتی سموئیل می خواست از پیش او برود، شائول دست بدامن ردای او انداخت و آن پاره شد.
27 سموئیل گفت: «می بینی، امروز خداوند، سلطنت اسرائیل را از تو پاره و جدا کرد و آن را به یک نفر دیگر که از تو بهتر است داد.
28 و آن خدائی که عظمت و جلال اسرائیل است، دروغ نمی گوید و ارادۀ خود را تغییر نمی دهد، زیرا او بشر نیست که تغییر عقیده بدهد.»
29 شائول بازهم زاری کرده گفت: «درست است که من گناه کرده ام، اما اقلاً با رفتن خود همراه من برای پرستش خداوند، خدایت، پیش مو سفیدان قوم و مردم اسرائیل مرا محترم بدار.»
30 سرانجام سموئیل راضی شد و با او رفت.
31 بعد سموئیل گفت: «اَجاج، پادشاه عمالیقیان را بحضور من بیاورید.» اَجاج خوشحال و خندان آمد و گفت: «شکر که خطر مرگ از سرم گذشت.»
32 سموئیل اظهار داشت: «همانطوریکه شمشیر تو مادران را بی اولاد کرد، مادر تو هم مانند همان مادران بی اولاد می شود.» این را گفت و اَجاج را در حضور خداوند در جِلجال قطعه قطعه کرد.
33 سموئیل از آنجا به رامه رفت و شائول هم به خانۀ خود به جِبعَه برگشت.سموئیل شائول را تا روز مرگش دیگر ندید، ولی همیشه بخاطر او غمگین بود و خداوند از اینکه شائول را به مقام سلطنت اسرائیل برگزیده بود، اظهار تأسف می کرد.
34 سموئیل شائول را تا روز مرگش دیگر ندید، ولی همیشه بخاطر او غمگین بود و خداوند از اینکه شائول را به مقام سلطنت اسرائیل برگزیده بود، اظهار تأسف می کرد.